دور مثل ذهن

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

خانه سرد و مرطوب من بارها در تاریکی اش در پس هر (آه...) به خود لرزیده است ،

و هوای ابری چشمانم ، که در هر بار دوباره دیدنش دیگر نمی بارد ، سرد و سیاه است ،

هنوز هم هر بار تصور حضورش لحظه به لحظه نفس کشیدنم را به شماره می اندازد و با هر دم خاطره ای از جنس او به سختی میفشارد گلویم را تا در گورستان خاطرات ذهنم به خاک سپرده شود.

آنقدر در افسوس هر ثانیه نداشتنش و یاد آن روز شوم رفتنش عاجزانه (آه...) کشیدم که سنگینیه تمام لحظه های بی او بودنم ، قامتم را خم کرد ،

و خاطراتش مرا در گوشه ای از ذهنم در جایی که پر است از رویای آمدنش ، بر روی نیمکت یک ایستگاه قطار قدیمی تا روزی که هرگز مسافری نخواهد آمد منتظر نشاند.

آری ، من در جایی گم شدم که گمگشته ی هیچ کس نیستم و هیچ جایی برای پیدا شدن وجود ندارد ، آنقدر دور شده ام از خود که فاصله از ذهنم تا به اینجا به اندازه ی رویاهایم تا حقیقت است.

من عاطفه و احساسی مُرده ام ، من فریادی در من خفته ام ،

من بغضم...

دور مثل ذهن...
ما را در سایت دور مثل ذهن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : تیتانیوم titanium بازدید : 158 تاريخ : 4 مهر 1394 ساعت: 3:10