خانه سرد و مرطوب من بارها در تاریکی اش در پس هر (آه...) به خود لرزیده است ،
و هوای ابری چشمانم ، که در هر بار دوباره دیدنش دیگر نمی بارد ، سرد و سیاه است ،
هنوز هم هر بار تصور حضورش لحظه به لحظه نفس کشیدنم را به شماره می اندازد و با هر دم خاطره ای از جنس او به سختی میفشارد گلویم را تا در گورستان خاطرات ذهنم به خاک سپرده شود.
آنقدر در افسوس هر ثانیه نداشتنش و یاد آن روز شوم رفتنش عاجزانه (آه...) کشیدم که سنگینیه تمام لحظه های بی او بودنم ، قامتم را خم کرد ،
و خاطراتش مرا در گوشه ای از ذهنم در جایی که پر است از رویای آمدنش ، بر روی نیمکت یک ایستگاه قطار قدیمی تا روزی که هرگز مسافری نخواهد آمد منتظر نشاند.
آری ، من در جایی گم شدم که گمگشته ی هیچ کس نیستم و هیچ جایی برای پیدا شدن وجود ندارد ، آنقدر دور شده ام از خود که فاصله از ذهنم تا به اینجا به اندازه ی رویاهایم تا حقیقت است.
من عاطفه و احساسی مُرده ام ، من فریادی در من خفته ام ،
من بغضم...
دور مثل ذهن...برچسب : نویسنده : تیتانیوم titanium بازدید : 158